دکه آکو
دکه آکو

دکه آکو

فقط قصاص

دورهمیامون پر بود از حرفای چرت و بی سر وته!

اون روزم استثناءنبود از هر دری حرف میزدیم

,نمیدونم صحبتمون از کجا شروع شد که با سوال غزل ادامه پیدا کرد"بچه ها اگه یکی از عزیزاتون ,مثلا باباتون و بکشن چه کار میکنین؟ عفو یا قصاص؟"

شقایق:معلومهه قصاص

مهسا:ولی من میبخشم

غزل:منم با عفو موافقم,تو چی ساینا؟

من:بستگی داره سهوی باشه یا عمدی,اگه سهوی باشه عفو ولی اگه عمدی باشه (مکث),نمیدونم واقعا , امیدوارم در شرایطش قرار نگیرم

شقایق:ولی من چه سهوی چه عمدی میگم قصاص

غزل:تو که خیلی احساساتی هستی ,چی شد انقدر بیرحم شدی؟

مهسا:دادگاه تنفس اعلام میکنه ,بیاین بریم که زنگ خورد

ها ها ها بریم…

هنوز یه سال هم از تنفس دادگاهمون نگذشته بود که دنیا بد جور کمر همت و بست تا حرف شقایق و ثابت کنه!

چند سال گذشته ولی هنوز اون صبح گند آبان ماه و هق هق های غزل  رژه میره تو مغزم

سوالای و بی وقفه من و صورت پر از اشک غزل

گوشم فقط توانایی شنیدن جمله اول و داشت(بابای شقایق و کشتن!)

ضربه انقدر کاری و تغییر چهرم محسوس بود که گریه غزل قطع بشه

اون عصر بارونی و صورت پر از زخم شقایق,شایان ۱۳ساله ای که یه شبه شد مرد خونه,مادری که…

لعنت به ما که تمام شب زجه های شقایق و شنیدیم و کلامی واسه دلداریش پیدا نکردیم

اون زجه میزد و ما بی صدا اشک ریختیم

دو هفته گذشت تا اون مردک روانی دستگیر شد,روانی که نه چون تمام ازمایشا سلامت روانیش و تایید کردن

بی وجدانی که به ۲تا پسر بچه تجاوز کرد,چند بار دزدی کرد,یه جوون و پرت کرد تو چاه,یه تیرم شد سهم بابای شقایق!

درخواست عفو کرد در حالی از کاراش پشیمون نبود, ,هدفش خلاصی ادما از زندگی بود!

درخواست عفو کرد و قصاص شد

شقایق:معلومهه قصاص

تو اون دور همیا حرفای خوبم زیاد زدیم از پیشرفت و موفقیت هم زیاد گفتیم

ولی حیف که اثبات این حرف در اولویت قرار گرفت

حیف و صد حیف.

نظرات 1 + ارسال نظر
Sasan سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 18:27

عالی بود

ممنون :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد