دورهمیامون پر بود از حرفای چرت و بی سر وته!
اون روزم استثناءنبود از هر دری حرف میزدیم
,نمیدونم صحبتمون از کجا شروع شد که با سوال غزل ادامه پیدا کرد"بچه ها اگه یکی از عزیزاتون ,مثلا باباتون و بکشن چه کار میکنین؟ عفو یا قصاص؟"
شقایق:معلومهه قصاص
مهسا:ولی من میبخشم
غزل:منم با عفو موافقم,تو چی ساینا؟
من:بستگی داره سهوی باشه یا عمدی,اگه سهوی باشه عفو ولی اگه عمدی باشه (مکث),نمیدونم واقعا , امیدوارم در شرایطش قرار نگیرم
شقایق:ولی من چه سهوی چه عمدی میگم قصاص
غزل:تو که خیلی احساساتی هستی ,چی شد انقدر بیرحم شدی؟
مهسا:دادگاه تنفس اعلام میکنه ,بیاین بریم که زنگ خورد
ها ها ها بریم…
هنوز یه سال هم از تنفس دادگاهمون نگذشته بود که دنیا بد جور کمر همت و بست تا حرف شقایق و ثابت کنه!
چند سال گذشته ولی هنوز اون صبح گند آبان ماه و هق هق های غزل رژه میره تو مغزم
سوالای و بی وقفه من و صورت پر از اشک غزل
گوشم فقط توانایی شنیدن جمله اول و داشت(بابای شقایق و کشتن!)
ضربه انقدر کاری و تغییر چهرم محسوس بود که گریه غزل قطع بشه
اون عصر بارونی و صورت پر از زخم شقایق,شایان ۱۳ساله ای که یه شبه شد مرد خونه,مادری که…
لعنت به ما که تمام شب زجه های شقایق و شنیدیم و کلامی واسه دلداریش پیدا نکردیم
اون زجه میزد و ما بی صدا اشک ریختیم
دو هفته گذشت تا اون مردک روانی دستگیر شد,روانی که نه چون تمام ازمایشا سلامت روانیش و تایید کردن
بی وجدانی که به ۲تا پسر بچه تجاوز کرد,چند بار دزدی کرد,یه جوون و پرت کرد تو چاه,یه تیرم شد سهم بابای شقایق!
درخواست عفو کرد در حالی از کاراش پشیمون نبود, ,هدفش خلاصی ادما از زندگی بود!
درخواست عفو کرد و قصاص شد
شقایق:معلومهه قصاص
تو اون دور همیا حرفای خوبم زیاد زدیم از پیشرفت و موفقیت هم زیاد گفتیم
ولی حیف که اثبات این حرف در اولویت قرار گرفت
حیف و صد حیف.
عالی بود
ممنون :)